من مهدیم در دست تیغ انتقامم
مادر به قبر مخفیت بادا سلامم
ای قلب مجروحم کباب از غربت تو
باریده اشکم قرن ها در غربت تو
مادر دلم خون است از بندم رها کن
دستی برآور در ظهور من دعا کن
مادر شنیدم بارها از پا فتادی
دیدی علی تنها بود باز هم ایستادی
ای کاش بودم تا علی را یار بودم
من جای تو بین در و دیوار بودم
کی میشود بردارم از جانت محن را
از خاک بیرون آورم من آن دو تن را
دریا کنم از خون دل چشم ترم را
پرسم چرا کشتید آخر مادرم را
یابن الحسن ما نیز منتظریم که در رکاب شما خدمت کنیم و از دشمنانتان انتقام گیریم در این آرزوئیم که خداوند توفیق عنایت فرماید تا در رکاب شما باشیم و از دشمنانتان انتقام گیریم .
ابن عباس نقل می کند: زهرا در لحظه های آخر شهادت دست حسن و حسین را گرفت و به طرف قبر رسول خدا آمدند و سپس بین قبر و منبر پیامبر دورکعت نماز به جا آورد پس از نماز حسن و حسین را در آغوش فشرد و با آنها خداحافظی کرد و از آنجا که لحظات جان دادن مادر برای فرزندان سخت است فرمود :عزیزانم پدرتان در مسجد در حال نماز است پیش پدر بمانید و خود حضرت به سوی منزل حرکت کردند در منزل اسماء را صدا زدند و فرمودند: ای اسماء جایی نمیروم در این اتاق ساعتی میمانم و استراحت میکنم پس از ساعتی اگر بیرون نیامدم مرا صدا کن اگر جوابت را دادم وارد شو اما اگر پاسخی نشنیدی بدان که به رسول خدا ملحق شدم و از دنیا رفته ام ،كشف الغمه/ج2/ص 62 اسماء ساعتی صبر کرد آنگاه پیش آمده و صدا زد:« یا بنت محمد المصطفی یا بنت اكرم من حملته یا بنت الخیر من وطی الحصا و یا بنت من كان من ربه قاب قوسین اَو أدنی»چون دید پاسخی نشنید دست دراز کرد و پارچه را از روی صورت فاطمه برداشت و مشاهده نمود که از دنیا رفته است اسماء خود را روی صورت زهرا انداخته او را می بوسیدو میگفت :فاطمه جان وقتی نزد پدرت رفتی سلام اسماء دختر عمیس را به او برسان. زندگی حضرت فاطمه و دختران آن حضرتص231-230
ای شب تو ستاره باران غم
روز تو اوج کوهساران غم
آنکه با یاد دل تو هر شب است
دختر بیقرار تو زینب است
شمع دلش می شود از غصه آب
دعای تو اگر شود مستجاب
نشسته بر گوشه ی جانمازت
چشم دلش به چشم پر ز رازت
حال عجیبی به نماز تو بود
پرده به هنگام وفاتت گشود
آه که خورشید تو بر بام شد
دشمن بیرحم تو آرام شد
عمر تو کوتاه چو عمر گل است
گریه نکن ناله ی تو بلبل است
دیشب از این درد شفا خواستی
یا اجلت را زخدا خواستی
خیز و دعا باز به حال همسایه کن
بر سر مرغان حرم سایه کن
رفتن تو آخر این جاده نیست
بی تو خزان گل سجاده نیست
خیز وتبسم سوی دردانه کن
گیسوی احساس مرا شانه کن
شمع سراپای بر آفروخته
ای که در خانه تو سوخته
آه که برداشته دیگر ترک
پنجره وا شده رو به فدک
قلب مرا رو به الم میکند
دست تو از بس که ورم میکند
دست تو زخمی دل تو صبور
نان زچه رو طبق کنی در تنور
یک سوی آن زرد و دگر سو کبود
چهره تو پیشتر اینگونه بود
چیست بگو سرخی آن روشن است
لکه ی خون یا گل پیراهن است
حیف تو که غصه چنین خورده ای
در وسط کوچه زمین خورده ای
حرف دلم را زنگاهم بخوان
جان پدر یک شب دیگر بمان
آه سفارش به سحر داشتی
کرب و بلا را تو خبر داشتی
اشک تو شبنم به سحر میدهد
پیرهن کهنه به من می دهد
- پنج شنبه
- 22
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه