شبی یاد تو را در خواب کردم
دلم را باز بی تاب کردم
زبس دیر آمدی یاد تو را من
به لوح سینه ی خود قاب کردم
آقا جان با بن الحسن امشب خیلی دل من برای شما تنگ شده !امشب شب خاندان پیامبره .امشب شب غریبی علی و اولاد علیه .مگه میشه دختر پیمبر و تشییع جنازه مخفیانه تو دل شب !نمیدونم این مردم مدینه چه کار با حضرت زهرا کرده بودند که به علی وصیت کرده بود :علی جان منو شبونه غسل بده .شبونه کفن کن و شبونه به خاک بسپار
یا صاحب الزمان !معذرت میخوام از شما ،ولی امشب باید روضه ی شام غریبان رو بخونم
معقل ابن عمر میگوید :به حضرت صادق عرض کردم :چه کسی فاطمه را غسل داد :فرمود: امیر المومنین، من از فرمایش حضرت دلم گرفت :حضرت فرمود :گویا از شنیدن این جمله دلگیر شدی ؟عرض کردم :اآری چنین شدم فرمود :دیگر نشو !او صدیقه است و جز صدیقه نباید کسی او را غسل دهد، مگر نمیدانی مریم (س)را کسی جز عیسی (ع)غسل نداد ؟(فاطمه ی زهرا(س)شادمانی دل پیامبر(ص)/ص 276)
پس از وفات فاطمه چون شب درآمد، حضرت علی آن را غسل داد و در تابوت گذاشت و امام حسن را فرمود :که ابوذر را طلب کن چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوی بقیع بردند و بر آن نماز کردند، چون حضرت امیر از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جای آورد و دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت :خداونذدا این دختر پیغمبر توست، فاطمه، پس بیرون بر او را از ظلمتها به سوی نور و از شدتها به سوی شادی و سرور .پس زمین روشن شد به قدر یک میل در یک میل .
چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، ندا رسید از بقعه ای از بقعه های بقیع که به سوی من بیایید، که تربت او را از من برداشته اند چون حضرت نظر کرد قبر کنده ای دید پس جنازه ی آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند؛حضرت امیر المومنیین از کنار قبر ندا کرد :ای زمین امانت خدا را که دختر رسول خداست دست تو سپرم، پس از زمین ندایی آمد که :یا علی من مهربانترم به او از تو، برگرد و آزرده نباش، چون حضرت خواست برگردد قبر پر شد و با زمین هموار و ناپدید شد و دیگر ندانستند کجاست تا روز قیامت (تاریخ14معصوم/ص278)
آهسته میشوید، یگانه همسرش را
با آب زمزم ،آیه های کوثرش را
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
میشوید امشب ،نیمه های دیگرش را
آهسته میشوید مبادا خون بیایید
آن یادگاری های دیوارو درش را
پی میبرد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
میگرید اما باز مخفی مینماید
با آستینی بغض های حنجرش را
در خانه ی او بازوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمیگیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسید کبودیهای روی مادرش را
بر شانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده ساله ی پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
در سرزمین های سوالی همسرش را
علی اكبر لطیفیان
- شنبه
- 24
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه