خلق عالم سائل و روزی خورت لیف خرما وصله های چادرت
ای سه شب بی قُوت و از قوت تو سیر هم فقیر وهم یتیم وهم اسیر
یک روزی صدا زد زینبم ، بنشین کنار بسترم ، وصیتم هایم رابه بابات علی گفتم ، دخترم یک وصیت هم به تو دارم . من از شما عاشقان فاطمه سئوال می کنم آیا تا حال دیدید یک مادر به دختر چهار ساله وصیت بکند ! قربانت بروم فاطمه جان ، آمد کنار بستر مادر نشست زینب ، صدا زد زینبم روز عاشورا میاد ، من که کربلا نیستم به جای من زیر گلوی حسینم را ببوس ، یا فاطمه زینب وصیت شما را در روز عاشورا انجام داد زیر گلویش را بوسید ( اینجا را مادر وصیت کرده بود ) امّا زینب یک کار دیگر هم کرد وقتی آمد گودال قتلگاه لبهایش را گذاشت بر رگهای بریده حسین .
- شنبه
- 24
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 12:13
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه