• شنبه 29 اردیبهشت 03


شعر از رحلت پیامبر تا شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)( بشنو اين داستان «به نام خدا»)

2167

بشنو اين داستان «به نام خدا»
«قل اعوذ برّب ناس» و «فلق»
خوانده‏ام قرن‏هاى پيش از اين
در كتاب دلى بدون ورق
بوى شب در مدينه مى‏آمد
ابتداى زمانه‏اى بد بود
شد زمانه بدون خاتم و شهر
حامل فتنه‏اى مجّدد بود
بى محمّد بهار غمگين‏ شد
غنچه‏ها روى ساقه پژمردند
دست و قلب و نگاه فاطمه از
اشتعال علاقه پژمردند
فصل غمنامه‏هاى آن بانو
هر كسى ميوه‏ى فدك مى‏خورد
ديگران ارث و نان قرآن را
او ولى غصّه و كتك مى‏خورد
مادر كربلا و خاك بقيع
همسر ماه و دختر خورشيد
قامت بى‏نظير عفّت او
جز نماز و دعا نمى‏پوشيد
روزگار يتيمى بابا
مادر كوچك پدر مى‏شد
روزگارى براى عشق على
چشم او جاده‏ى سفر مى‏شد
روزگارى دگر كنارحسن
شاهد زهر و خون جگر مى‏شد
روزگارى دگر كنار فرات
گريه مى‏كرد و بى‏پسر مى‏شد
بین ديوار و در پرنده‏ى عشق
روزگارى شكسته پر مى‏شد
روزگارى كبودى رخ او
قاصد بدترين خبر مى‏شد
بى‌ محمّد از آشيان پر زد
زندگى بعد از او مگر مى‏شد؟
بود پيغمبرى على امّا
چهره‌ی فاطمه حجازش بود
با دلى هم‌تبار غار حرا
اوج اعجاز او نمازش بود
آتش و خاطراتى از پرواز
بر دلش داغ یک پرستو داشت
يك در دل شكسته شاهد بود
هق ‌هقى كه درون پستو داشت
يادش آمد كه آن پرستو گفت:
بعد از اين لحظه‏هاى محرابى
لحظه‏ى دفن من فقط باشد
نيمه‌شب آسمان مهتابى
در شب دفن مخفيانه‏ى عشق
اشك‌ها از مزار برگشتند
آرزوهاى كودكان على
دور تنهايى پدر گشتند
كوچه‏هاى مدينه مى‏گفتند:
شد على بعد از اين سفر تنها
گفت چاهى ميان نخلستان:
بار اين غصّه را ببر تنها
در اذان غروب عاطفه گفت:
كعبه‏ى قلب من، بلالت كو؟
خانه‏ام خلوت است و خاموش است
زندگى، فصل اشتعالت كو؟
عشق با گريه‏اى به چشمش گفت:
گر چه در خانه‏ى تو فاطمه نيست
در سفرنامه‏ى قبيله‏ى اشك
اين شروع است و وقت خاتمه نيست

 

  • دوشنبه
  • 26
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 4:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران