گر فلک را ز غم خویشتن آگاه کنم
	آسمان را چو شب تار پر از آه کنم
	تا که از اشک غمم آب بنوشند رواست
	نخل ها را ز غم و درد خود آگاه کنم
	من غریب وطنم نیست کسی هم نفسم
	«به چه امید برون من سر از این چاه کنم»
	ای گل پرپر من رفتی و از ماتم تو
	ناله با مرغ شباهنگ سحرگاه کنم
	ترسم از شرم کشد، پردۀ نیلی به رخش
	صحبتی گر که ز رخسار تو با ماه کنم
	قدسیان را ز غمت اشک فشان می بینم
	هر زمانی که به شب سیر الی الله کنم
	یک شب از هجر تو عمری گذرد بهر علی
	گر که دل را ز فراق تو پر از آه کنم
	همره اشک «وفائی» ز دل من می گفت
	زمزمی دارم و این زمزمه کوتاه کنم
	شاعر:سید هاشم وفایی
- دوشنبه
- 26
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:51
- نوشته شده توسط
- یحیی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه