سینـه زندان، غـمِ عالـم شده زندانی من
داغ دل را همه خواندنـد بـه پیشانی من
خانه بیفاطمه، من خانهنشین، حجره خموش
در و دیـوار دهـد شــرح پریشانــی من
آه دنیــا بــزن از سـوز جگــر ناله، بگو
که علی- فاتح خیبر- شـده زندانـی من
فاطمـه گشـت فدایـی مـن و من ماندم
وای بر من که مـرا کشت گرانجـانی من
اولیـن یــارِ ولایـت پسـرم مـحسن بود
او که شد پیشتر از فاطمـه، قربانـی من
ای شـب تـار مـرا مهـر رخت روز! ببین
روزِ روشن شـده بیتو، شبِ ظلمانی من
بـه جـز از سینـۀ مجـروح و رخِ نیلـیِ تو
کـس نـدارد خبـر از غصــۀ پنهانــی من
کاش هر خشت از این خانه زبانی مـیشد
تــا دهــد شـرح غم بیسر و سامانی من
میزبــان دو جهانــم مــن و آینــد مدام
بـی تـو هـر لحظه غمِ تازه به مهمانی من
اشک من دستـهگلِ تربتِ گمگشتۀ توست
نظم «میثم» شـده توصیفِ گلافشانی من
- دوشنبه
- 26
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 14:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه