من که اینگونه پدر محو تماشای توأ م
دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم
گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم
باغبانا نه مگر من گل زیبای توأم
دم آخر سخنی گوی تسلایم بخش
زانکه افسرده چوآیینه ی سیمای توأم
بارها ازشفقت دست مرا بوسیدی
وینت آواز که من ام ابیهای توام
حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت
من که پرورده ی این دست توانای توأم
پاسخش داد نبی کای گل زیبای پدر
ازهمه بیش به فکر تو وغم های توأم
بعد من بازشود باب ستم بر رویت
سخت امروز در اندیشه فردای توأم
صبر کن زآن چه رسد بر تو و برجان علی
بس جگر سوخته بهر تو ومولای توأم
بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین
شاهد زمزمه ی وا ابتا های توأم
لیکن از عترت من زودتر آیی به برم
درجنان منتظر دیدن سیمای توأم
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه