ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود
دیگر توان ز زانوی او را گرفته بود
می خواست تا جدا شود از پشت در ولی
تیزی میخ ، پهلوی او را گرفته بود
تحتِ فشار لنگه ی در گیر کرده بود
بی خود نبود در ، بوی او را گرفته بود
مولا چه می کشید و چه می دید لشگری
در کوچه دور بانوی او را گرفته بود
باید به وضع خانه کسی می رسید پس
زینب به دست جاروی او را گرفته بود
فرصت نکرده بود که چادر به سر کند
شکر خدا که در روی او را گرفته بود
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه