• جمعه 2 آذر 03


شعر حضرت زهرا(س)(مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد)

2240

 مرا ببین و برای سفر شتاب مکن

بیا و بر سر من خانه را خراب مکن

 

تمام حرف دلت را غروب با من گفت

و شرح سرخیه خود را چه خوب با من گفت

 

حضور ساده ی احساس عشق بودی تو

مدار چرخش دستاس عشق بودی تو

 

غمت چو دانه که فردا جوانه خواهد زد

هزار مرتبه ام تازیانه خواهد زد

 

هنوز هم به شفایت امید دارم من

میان شام عزا شام عید دارم من

 

قبول مکن که ز تنهاییم خبر داری

دلم به همره تو رفت همسفر داری

 

مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد
که باغ سبز تو را این شب خزان ببرد
مگر قرار نشد غمگسار من باشی
میان معرکه ها ذوالفقار من باشی
مگر نه قبل ورودم قیام میکردی
و گاه پیشتر از من سلام میکردی
ز جای خیز جواب سلام میخواهم
نگاه نیمه تمامت ، تمام میخواهم
نگاه بی رمق و دست بی رمق داری
شباهتی چه صمیمانه با شفق داری
چه شد که زندگیت را ز سر نمیگیری
و مرغکان مرا زیر پر نمیگیری
فضای سینه ی من گرم درد و آه شده است
بسان بازوی تو روز من سیاه شده است
مرو که موج نیازم به راه می افتد
پس از تو یوسف اشکم به چاه می افتد
مرو که چینی این دل شکسته تر نشود
غریب خسته ی این شهر خسته تر نشود
سخن اگر چه نگفتم ولی دلم پر بود
نگاه من که همیشه به خاک چادر بود
کنون به پیکر یاست شقایق افتاده است
نگاه کن که حسینت به هق هق افتاده است
چگونه غم ننشیند به چهره ی حسنت
که خون تازه گل انداخت روی پیرهنت
خدا کند که غمت سینه محترق نکند
و دخترت که بیاید ز غصه دق نکند
 

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 6:22
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران