دعـا بس اسـت عـزیـزم بـرای همسایه
کمی دعـا به خودت کن به جـای همسایه
بـرای تک تکشان مغفـرت طلب کـردی
ولـی بـه روت درآمـد صـدای همسایه
ز گریـه های تو نـزد علی گلـه کردنـد
مرا کشـد بخـدا شکـوه هـا ی همسایه
امـام عصـرم و از فعلـشان خـبـر دارم
که گشت مرگ تـو زهـرا دعـای همسایه
تو روی خوب و خوشی بهرشان نشان دادی
به زندگـی تـو ندیـدی وفـای همسایه
تمـام روز و شبت را دعـایشـان کـردی
ولی چـرا شـده مزدت جفـای همسایه
بـرای بیعـت شیطـان حیـدرت بردنـد!
جلـو نیـامـده حتـی دوتـای همسایه
به روز حادثـه دیـدم حیـاط خانه ی من
ز کیـنـه پـر شـده از رد پـای همسایه
ز نقـل جـار و سپس دار تـو کنـد محسن
دعـا به خویـش پس از هـر دعای همسایه
شاعر: سيد محسن حبيب اله پور
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه