بنده من چرا دگر خدا خدا نمی کنی؟
چرا مرا ز سوز دل دگر صدا نمی کنی؟
ریشه دوانده در دلت غفلت و لذت گناه
محبت تو کم شده به ما وفا نمی کنی؟
مگر خدای دیگری به غیر من گرفته ای
که با من غفور تو دگر صفا نمی کنی؟
مگر ز من چه دیده ای که این چنین بریده ای
منتظر تو مانده ام چرا نوا نمی کنی؟
چرا مرا ز خانه دلت برون نهاده ای
چرا دل شکسته را خانه ما نمی کنی؟
ز فاطمه به سوی تو سلام می رسد ولی
چرا برای مهدی اش کمی دعا نمی کنی؟
برای ناله های تو دل حسین تنگ شد
چرا به روضه اش دل خویش دوا نمی کنی؟
برات کربلای تو به دستهای زینب است
چرا هوای رفتن کرب وبلا نمی کنی؟
شاعر؟؟؟
- پنج شنبه
- 19
- آذر
- 1388
- ساعت
- 11:52
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه