خسوف کرده چرا بی بهانه خورشید
نشسته از چه دگر کنج خانه خورشید
گرفته لرزو ندارد زبانه خورشید
عرق کند بچکد دانه دانه خورشید
وجای پنجه سرما گرفته گرمایش
چنان که ماه نتابد دگر به شبهایش
گرفته راه عبور نسیم را دیوار
رهانمی کند اورا ززجه ها دیوار
حرارت آمدوهمدست گشته تادیوار
به قامتش بنشاند نشانه ها دیوار
طراوت از پس آنلحظه بود تنها ماند
شمیم،بعد نسیمش همیشه آنجا ماند
چه قصه که نگفتند،مانده در کوچه
ووارثان غمش را نشانده در کوچه
چه روضه هاکه نخواندند،مانده درکوچه
وجبرئیل خودش رارسانده در کوچه
امانتی پیمبرنشسته روی زمین
خدا چه امده بر قلب مرتضای امین
شاعر:مهدی مومنی
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 8:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه