به حجره آمد و آهسته خواند اسما را
بیار جامه و کافور و عطر زهرا را
چو شمع، بالشم آهسته زیر سر بگذار
ز رعشـه تـاب ندارم دگر سر و پا را
نبود تاب که پهلـو نهم به پهلویی
وگرنه خواب نبودم شبی ز شبها را
نمازِ غیر، روا نیست بر جنازۀ من
و امر کرد به دفـن شبانــه مـولا را
شکسته شد دل آیینهای که یک آهش
هـزار لـرزه مـیافکند عرش اعلی را
شاعر : محمد سعید میرزایی
- سه شنبه
- 1
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 9:11
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه