چون موج چرا غرق تلاطم شده اي
در وادي حيدرانه ات گم شده اي
در هاله اي از دود چنان شير شدي
با ناله ي خود حريف هيزم شده اي
در پلك دو چشمان علي جا كردي
در آينه ي عشق ، تجسّم شده اي
بر روي كوير خستگي تابيدي
خورشيد زمين و ماه أنجم شده اي
تو يار ولايتي و پس بيزار از
آن اوّلي و دوّم و سوّم شده اي
انگار دوباره رو به راهي مادر
مشغول به آسياب گندم شده اي
همسايه ي تو زِ گريه ات مي خندد
اي واي كه تو ( اسيرِ ) مردم شده اي
اي مادر پنهان شده ، پيدايي تو
ساكن شده در مدينه ي قم شده اي
شاعر: حميد رمي
- سه شنبه
- 27
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه