آن شب میان هاله ای از ابر و دود رفت
روشن ترین ستارهی صبح وجود رفت
آن شب صدای گریهی باران بلند بود
دریا به روی شانهی زخمی رود رفت
روشن تر از زلالی نور آمد و چه حیف
با چند یادگاری سرخ و کبود رفت
بال و پری برای پرستو نمانده بود
آخر چگونه نیمهی شب پر گشود رفت
آتش زده به جان علی با وصیتش
غمگین ترین چکامهی خود را سرود رفت
رحمی به قبر خاکی او هم نمی کنند
این شد که مخفیانه و بی یادبود رفت
مولا خوشی ندیده ز دنیای بعد او
می گفت بعد فاطمه ام هر چه بود رفت
شب ها کنار تربت او یاس کوچکش
زانو بغل گرفته که مادر چه زود رفت
شاعر:یوسف رحیمی
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه