خدایا خاطری افسرده دارم
ز کف رفته همه صبر و قرارم
چکد از نوک مژگانم ستاره
شب است و می کنم مه را نظاره
خسوف ماه من را دیدی ای ماه
زقلب داغدارم هستی آگاه
به سینه عقده دارم از جدایی
نمانده بهر من عقده گشایی
گلستانم میان شعله ها سوخت
پر پروانه ي پروانه ها سوخت
خزان شد باغ امیدم کنارم
خداوندا دگر زهرا ندارم
دگر خورشید عمرم روی بام است
پس از زهرا دگر کارم تمام است
پس از زهرا دگر یاری ندارم
انیس و یار و غمخواری ندارم
خودم دیدم به باغم آذر افتاد
گل صد برگ من پشت در افتاد
خودم دیدم میان آتش و دود
نگاه فاطمه بر دست من بود
صدا می زد مرا ای دست بسته
ببین زهرا میان خون نشسته
هنوز از پشت در آید صدایش
رسد بر گوش من سوز نوایش
میان آتش و خون ذکرش این است
فقط حیدر امیرالمومنین است
شاعر:محمد رجبی
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 8:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه