اشک مـن امشب گلاب تـربت یارم شده
خواب هم گریان برای چشم بیدارم شده
زندگی جان کندنم گشته، طبیبم احتضار
دارویم غـم گشته، تنهایی پرستارم شده
دردهای مخفیات در سینـهام پیچیدهاند
خون پهلویت روان از چشم خونبارم شده
سخـت گردیـده عبـورم از در این آستان
عکس طفل بیگناهت نقش دیوارم شده
خانـۀ تـاریک مـا بیتــو عــزاخانه شده
بیشتـر صـاحبعـزا طفـل عـزادارم شده
لالهام گردید پرپر، غنچهام از دست رفت
دیـدن روی مغیـره در جگـر خـارم شده
خندۀ قنفذ دلــم را بیشتر آتش زده
طعـن ثانـی مرهـم زخـم دل زارم شده!
آن ستمکاری که با من کرد بیعت در غدیر
داده تشکیـل سقیفـه، قاتــل یــارم شده
بعــد تـو ماننـد شمعـی در میـان انجمن
آب گشتن، سوختن، ساکت شدن، کارم شده
گرچه در ایام غربت کس دلش بر من نسوخت
سوز «میثم» تا سحر وقف شب تارم شده
شاعر:غلامرضا سازگار
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه