افتاده شانه باز هم از دست لاغرت
شرمنده ای دوباره ز گیسوی دخترت
در گوشه ای نشسته فقط آه می كشد
مادر، ز دست می رود آخر كبوترت
آبی نخورده است، غذایی نخورده است
دارد حسین می شكند مثل شوهرت
چیزی بگو گمان كنم امروز بهتری
ساكت نباش فاطمه جان، جان مادرت
زهرا، برای دلخوشی حیدرت بمان
این مرد خیبر است، شكسته برابرت
وقتی نفس می كشی ای زخمی علی
آلاله می چكد دل شب ها به بسرت
دارد سه ماه می شود ای مادر بهشت
پنهان نشسته چهره ی تو زیر معجرت
بانو ببین برای شما شعر گفته ام
دنیا، بدون فاطمه ام خاك بر سرت
شاعر:سید محمد جوادی
- پنج شنبه
- 29
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:51
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه