دریایی و دل دادی یک روز به دریایی
این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی
کوثر تویی و مستی از چشم تو میجوشد
از هر سر مژگانت بیرون زده طوبایی
دریای شرابی تو غمنامه آبی تو
هم نور دل ساقی هم مادر سقایی
شیدای جمال تو تنها دل حیدر نیست
عالم همه مجنونند وقتی که تو لیلایی
گفتند که پنهانی اما به خدا دیدم
هر لحظه که در ماندم، آن لحظه همانجایی
آنروز چرا محشر نامش نشود؟ آخر
آنروز تو میآیی یا حضرت زیبایی!
از نور تو یا کوثر! ـ تا کور شود ابترـ
دارد دل پیغمبر چه ام ابیهایی!
هم دختر طاهایی هم همسر مولایی
فضل تو ولی این نیست، اینست که زهرایی
در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر
«ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی»
«... وقت است که باز آیی»، یادت نرود اما
آن شیشه دارو را، آن روز که میآیی
شاعر:قاسم صرافان
- چهارشنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 16:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه