وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری
حق داری از دوری گلهایت بباری
تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع
کارت شده یک عمر تنها گریه زاری
تو پا به پای زینب کبری(س) همیشه
یک گوشه در شهر مدینه روضه داری
با او تمام روضه ها را گریه کردی
ام المصائب را تو تنها غم غمگساری
روزی که آمد کاروان غم برایت
آن روز شد روز شروع بی قراری
معلوم شد عباستان در کاروان نیست
با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟
آن روز پرسیدی ز هر شخص که دیدی
آیا خبر از یوسف زهرا(س) نداری؟
دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده
آری که تا دنیاست دنیا سوگواری
شکر خدا در علقمه حاضر نبودی
آخر چطور می خواستی طاقت بیاری
وقتی شنیدی دست هایش را بریدند
کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری
عباس تو سعی خودش را کرد اما
دیگر چرا تو از سکینه شرمساری
احساسهای تو سفر کردندو رفتند
اما تو ماندی و نگاه اشکباری
شاعر:رحیم ابراهیمی
- چهارشنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 16:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه