نه آه مانده برايم نه ناله نه فرياد
به كنج خويش فراموش ماندهام در ياد
هبوط كردهام از اصل خويش و حيرانم
شبيه برگ خزان در هجوم وحشت باد
نشستهام به تماشاى سقف ويرانم
دوباره خانه ما در مسير آب افتاد
مرا ز خويش بگير و به خويش برگردان
اسير باز شود هر پرنده آزاد
كجاست آن كه خرابم كند به بيمارى
سرش سلامت و خوش باد و خانهاش آباد
به گردن دگران جرم خويش را مفكن
مزن به كوه بزن تيشه بر سر اى فرهاد
به آه دست به دامان چشم خويشتنيم
به زور ناله كشيديم منت فولاد
به پنج نور مقدّس تورا قسم دادن
خداش خير دهد هر كسى كه يادم داد
شاعر؟؟؟
- پنج شنبه
- 19
- آذر
- 1388
- ساعت
- 11:56
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
محمدباراندوزی