ای بـاب مـراد خلق عالم سر تا به قدم رسولاکرم
هفتم ولـی خدای منـان! مهر تو روان دین و ایمان
قرص قمرِ امام صادق نور بصرِ امام صادق
گفتـار تو چون کلام قرآن در هـر نفست پیام قرآن
صحـن تو تمـام آسمانها دوران امـامتت زمـانهـا
چشم همـه بـر عنـایت تو سرمایـۀ مـا ولایـت تـو
تو بـاب مـراد عالـم استی تـو کعبـۀ روح آدم استی
تو دسـت عنـایت خـدایی از خلق جهان گرهگشایی
ای روح، کبوتـر حــریمت عالم همه بر در حـریمت
موسایی و عالم است طورت گردیده کلیم، غرق نورت
دلهای شکسته کاظمینت خواندنـد امـام، عالمینت
از دسـت تـو کار حیدر آید ز انگشت تو فتح خیبر آید
در حبسی و خلق، پایبستت سررشتۀ آسمان به دستت
معـراج تـو بود قعر زندان خلوتگـه ذات حی منان
پیشانی خود نهاده بر خاک بگذاشته پا به فرق افلاک
گردیـده نمـاز، سرفرازت آورده نـماز بـــر نمـازت
زندان شده محفل وصالت آغوش خـدای ذوالجلالت
زنجیـر، سلام بر تو میداد از دوست پیام بر تو میداد
ای گل ز تو آبـرو گـرفته محبوبِ به حبس خو گرفته!
زندان تو لطف کامل ماست اشک تو چراغ محفل ماست
اینجا که فراق نیست در بین بر توست مقام قاب قوسین
اینجا که تجلی خداییست تاریکی حبس، روشناییست
افسوس که حرمتت شکستند بازوی تو را به حبس بستند
در شأن تو شاخههای گل بود کی شأن تو حلقههای غل بود؟
زجرت به هـزار قهـر دادند در زیر شکنجه زهر دادند
زندانــی عتــرت پیمبــر افسوس که لحظههای آخر
دل شیفتـۀ مدینـهات بـود زنجیر به روی سینهات بود
پیوستـه سـلام بینیـازت بر لحظۀ آخـرین نمـازت
با آن همه دختـر و پسرها رفتی ز جهان غریب و تنها
معصومه کجاست تا که آید زنجیـر ز گـردنت گشاید؟
با آن که به حبس میزدی پر تابوت تو گشته تختـۀ در
مردم که جنازۀ تـو دیدند فریاد ز سـوز دل کشیدند
تابوت تو را به شهر غربت بردنـد ولـی به اوج عزت
بعد از ضرباتِ حلقـۀ غل تابوت تو گشت غرق در گل
دیگـر نزدنـد تیــر کینت کی سنگ زدند بر جبینت؟
دیگر نبرید کس سرت را دیگـر نزدنــد دختـرت را
تا از جگرش شراره خیزد «میثم» به غم تو اشک ریزد
********
شاعر: حاج غلامرضا سازگار
- چهارشنبه
- 18
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 8:8
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه