گرفته گنبد ویرانه چشم زائر را
و غرق غربت غم کرده هر مجاور را
نشست از حرمت خاک سرد بر سر شهر
گرفت خاک عزا چهرهی معابر را
چه قدر کفتر بی خانمان برایت ماند
قفس شدهست زمین، دستهی مهاجر را
دوباره مرثیه شد غصههای سنگینت
شکست حرف غمت قامت منابر را
زبان شعر به لکنت رسید در این بیت
غمت گرفت گلوگاه شعر شاعر را
اگر چه حال من و شعر رو به ویرانیست
ولی تحمل کن این دو بیت آخر را
شکستِ قافیههایم فدای گنبد تو
شکسته است غبارِ نبودنش دل را!
و شاعری که تهی دست از مضامین است
نوشته از تو که باشد گدای سامرّا
محمدهادی علی بابائی
- دوشنبه
- 23
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 12:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه