زصبرت در شگفتی اسمان شد
ز وصفت ناتوان وصف وبیان شد
چه کردی روزعاشورا که چشم
تمام افرینش خونفشان شد
در ان روز بلا غارت حرم شد
و پشت اسمان یکباره خم شد
تو بودی راست قامت در حوادث
اگر چه سینه ات کانون غم شد
زمین لرزید وقتی قلب محزون
گذشتی از لب گودال پر خون
تو چشم خویش خورشید ان زمان بست
نبیند انچه تو دیدی به هامون
اگر زینب تو عاشورا نبودی
نشان از کربلا و ما نبودی
تو روح صبر و ایثار و عفا فی
حقیقت بی تو پا بر جا نبودی
گهی زهرا به را در طشت دیدی
زمانی از سری قران شنیدی
اسارت تازیانه چوب و طعنه
تو هر چه درد و غم بوده چشیدی
غم از تو اشناتر گل ندیده
صبوری چون تو کجا جایی شنیده
خجالت می کشد از چهره ات غم
که تا بوده ترا همسایه دیده
گهی خواندی نمازت را شکسته
گهی پیش تنی بی سر نشسته
گهی در گوشه ی ویرانه امد
مبارکباد تو غم دسته دسته
شاعر : حمید کریمی
- سه شنبه
- 24
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 13:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه