هیچ حرفی نزنی تا گله از غم باشد
چشم هایت نکند چشمه ی زمزم باشد
از سفر می رسی امّا چه بگویی، سخت ست
ارمغان سفرت غصّه و ماتم باشد
شبی از داغ دو فرزند جوان پیر شدن
شبی از داغ برادر کمرت خم باشد
همه رفتند کسی نیست که بازوی تو را.
جز خدا هیچ کسی نیست که محرم باشد
تا کجا قافله را... قافله را... قافله را
تا کجا راه چنین تیره و مبهم باشد؟
زخم آنقدر زیادست که باید بر آن
دست های علی و فاطمه مرهم باشد
آمدی تا زنی ازکوفه به تیغ سخنش
راوی سرخ ترین قصّه ی عالم باشد
خواهر کوچک خورشیدی، نامت باید
به یقین ماه ترین ماه محرّم باشد
شاعر: ساجده جبارپور
- سه شنبه
- 24
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 14:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه