گذار ساعتي اي شمر بدمَنِش به منش
كز آب ديده كنم چاره زخم هاي تنش
بده اجازه برم سويِ سايه پيكر او
كه آفتاب نسوزد جراحت بدنش
در آتشم من از اين غم كه از عطش دم مرگ
بلند جاي نفس بود دود از دهنش
به كهنه پيرهني كرد او قناعت و آه
كه بعد مرگ برون آورند از بدنش
به بوي پيرهني قانعم ز يوسف خويش
ولي نه يوسفم اينك بُوَد نه پيرهنش
طمع بريدم از او آن زمان من ِناكام
كه دوخت سوزنِ پيكان بهم لب و دهنش
مراست آرزوي گفت و گوي او اما
ز نوك ني شنوم بعد از اين مگر سخنش
اگر به تربت"جودي"گذر كني روزي
عجب مدار اگر نافه آيد از كفنش
(ميرزا عبدالجواد جودي خراساني
- پنج شنبه
- 26
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 14:23
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه