غمينه دلِ زينب
توي اين چِل منزل
ميسوزه دلم هستم
همسفر با قاتل
خبر داري اين چند روزه
دلِ خواهرت ميسوزه
چشام شده خيره به سره تو
خبر داري دستام بستس
چند روزه چشامون خستس
گريم گرفت با چشم تره تو
وااااي
كي ميفهمه چيه اسارت
وااااي
كي ميفهمه چيه حقارت
وااااي
امون اي دل امون اي دل
**************
رفتي و نگفتي كه
دخترت دلگيره
تو كه ميدوني دختر
بي بابا ميميره
خبر داري چند شب پيشا
گم شده بود توي صحرا
خبر داري كه زجر رفت دنبالش
وقتي كه آوردش ديدم
با لُكنت ميگفت ترسيدم
با گريه ميگفت از اون احوالش...
وااااي
چقدَر تا اسمتو ميبُرد
واااي
تو راها مدام كتك خورد
وااااي
امون اي دل امون اي دل
**************
يادته شب اول
رو زدم برگرديم
يادمه دمه مقتل
رو زدي برگرديم...*
تا كه اومدم برگردم
پشتمو نگاه ميكردم
ديدم كه انگار سينت سنگين شد
خدا خدا ميكردم تا
جلوي چشاي زهرا
نشه ولي آخر هم غمگين شد...
وااااي
كي ميفهمه رو تل چي ديدم
وااااي
كي ميفهمه رو تل خميدم
وااااي
امون اي دل امون اي دل
- شنبه
- 15
- مهر
- 1396
- ساعت
- 17:38
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه