اى شهرپيمبر
اى شهرپيمبر، كه تويى مدفن اطهار
در خاك تو پنهان شده گنجينه اسرار
آرامگه نور خدا جان جهانى
برپاى و سرافراز، به هر دور زمانى
پاكيزه تر از تربت تو، نيست مكانى
شوينده ناپاكى قلب همگانى
خفته ست در آغوش تو چون آيت غفّار
اى شهر مدينه، كه پر از آيت نورى
با اين همه انوار، مگر وادى طورى
سوى تو شتابيم كه ميعاد حضورى
آيينه آيات خداوند غفورى
چون باب سلامىّ و دَرِ رحمت دادار
خاك تو سراپرده قرآن مبين است
اين تربت پاك تو مگر عرش برين است
خورشيد نبوّت، به برت پرده نشين است
باب حرمت، مَهْبطِ جبريل امين است
آيند ز اطراف جهان، سوى تو زُوّار
پُراختر تابنده، بقيع تو سراسر
اين جا بُوَد از پيكر سجّاد منوّر
اين جاست حسن، پور على، سبط پيمبر
هم باقر و هم صادق و صد گوهر ديگر
اى دامن پُرمهر تو منزلگه اطهار
بسيار گل از روضه رضوان تو چيدم
بس در حرم نور تو، خورشيد تو ديدم
بس كوكب رخشان، كه حضورش برسيدم
با ياد «بلال» تو، اذان تو شنيدم
از راز نهانت نشدم ليك خبردار
كو ماه دل آراى تو، اى شهر مدينه؟
كو فاطمه، كو آن گل بى مثل و قرينه؟
آن گوهر بشكسته كجا گشته دفينه؟
اى واى، چه غم ها كه تو را هست به سينه
تا حشر بُوَد احمد ازين داغ عزادار
كو مام حسين و حسن و همسر حيدر؟
ازجمله زنان برتر و والاتر و بهتر
كو بضعه طاها و چه شد عصمت داور؟
كو دخت نبى، ركن على آيت كوثر
مشكات دل افروز بشر در همه ادوار
گشتم همه جا را، و نجستم اثر از او
اى شهر مدينه، چه شد آن گلبن مينو؟
آن درگه و آن قتلگه محسن او كو؟
آن جا كه شكستند ورا سينه و پهلو
گويى شنوم ناله او از در و ديوار
اى خاك مدينه كه گرفتيش در آغوش
با آن دل بشكسته و، آن سينه و پهلوش
هرگز نشود شعله غم هاى تو خاموش
بشكن قلم شعر «حسانا» و بده گوش
(چايچيان «حسان»)
- چهارشنبه
- 17
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 15:1
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه