آه و فغان دارم
بسان طایر بشکسته پرآه و فغان دارم
بلی آه و فغان از بهر زهرای جوان دارم
بزیر ابر خاک ایماه من تارخ نهانکردی
همه شب تا سحر از دوریت آه و فغان دارم
ستاره اشک و چهرم آسمان روز و شبم یکسان
شب و روزی چنین از داغت ای آرام جان دارم
بیاد آن مناجاتی که هر شب داشتی یا رب
من خونین جگر هر شب دو چشم خونفشان دارم
شب تاریک و من تنها و طفلان تو بی مادر
دلی پرخون من از احوال این بی مادران دارم
گهی یاد آورم از سیلی و آن صورت نیلی
گهی از پهلوی بشکسته¬ات آتش بجان دارم
گهی بهر حسین نالم گهی بهر حسین گریم
دلی لبریز درد و غم ز بهر این و آن دارم
گهی گویم چگونه زنده مانم بی تو در عالم
تمنی گاه صبر از کردگار مستعان دارم
گهی گویم جوان بودی که رفتی زیرخاک غم
بیاد بازوی آزرده¬ات گاهی فغان دارم
غلام درگهت علامه¬ام ایدخت پیغمبر
بامیدی کنون نام ترا اندر زبان دارم
مرحوم علامه
- چهارشنبه
- 17
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 15:27
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه