ای نفس مطمئنه! فدای تو، زینبت
مثل دو چوب خشک به هم میخورد لبت
آیا هلال وقت کمالت رسیده بود؟
کردی خسوف در بر چشمان زینبت
باز از سرود کهف بخوان تا که بشنوم
بر روی نی، تلاوت قرآن هر شبت
از دل نمیروی و دلم میبری ز دست
ای عشق جانگداز! بگو چیست مذهبت؟
ای جسم پرستاره! به صحرا دگر مخواب
محملنشین شده است در این کوفه، کوکبت
افتاد تا عَلَم ز کف ساقی حرم
بر دوش میکشم، عَلَم سرخ مکتبت
شاعر:زکریا تفعلی
- پنج شنبه
- 2
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه