حسرت گرفته باز حصار مدينه را
حسرت گرفته باز حصار مدينه را
غم تيره كرده است ديار مدينه را
از غربت بقيع كه غمخانه على ست
گلرنگ خون زدند حصار مدينه را
آثار خون فاطمه و غربت على
پر كرده است گوشه كنار مدينه را
در كوچه هاى شهر چو ماه على گرفت
رنگى دگر نماند عذار مدينه را
زآن گل كه از جسارت مسمارِ در شكفت
نقش خزان زدند بهار مدينه را
در خلوت بقيع به جز اشك مهدى اش
شمعى كجا بود شب تار مدينه را
من جان نثارِ مكتب اويم، مؤيّدم
دارم ازو اميد جوار مدينه را
(سيّد رضا مؤيّد)
- چهارشنبه
- 17
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 15:51
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه