اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود
به دست بسته به دنبال دستگیری بود
نبود باب حوائج اسیر زندان ها
... همیشه پشت درخانه اش فقیری بود
نبود دخترکش تا به او کند تکیه
اسیر پای شکسته به وقت پیری بود
چقدر لاغر و زخمی شد و ...؛ شکست آخر
شبیه اینکه گلاب از گلی بگیری بود
به روی تخته تنش را غلام ها بردند
عجب مراسم تشییع کم نظیری بود
برای بی کفنی گریه می کند کفنت
همان که سهم تنش کهنه حصیری بود
شاعر:محسن حنیفی
- یکشنبه
- 5
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه