روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویش پرداخت
مغنیان خوش آواز و مطربان در آن
به گرد مسند او پایکوب و دست افشان
در آن سرور و شعف خواست شاعری خوش ذوق
که آورد همگان را ز شوق بر سر ذوق
بگفت تا که بیاید ابوعطا به حضور
به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور
ابوالعطا که بر شعر و شاعریش سرود
ز بی وفایی دنیا زبان به نظم گشود
ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری
که اشک دیده ی هارون به چهره شد جاری
چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند
که شعر او تن هارون مست را لرزاند
زبان گشود به تحسین که ای بلند مقام
کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام
خلیفه را سخنان تو داد آگاهی
ز ما بگو صلۀ شعر خود چه می خواهی؟
بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی
مرا به حبس بود یک امام زندانی
مراست یار عزیزی که چهاره سال است
گهی به گوشۀ زندان گهی سیه چال است
ضعیف گشته به زیر شکنجه ها تن او
بود جراحت زنجیرها به گردن او
من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر
بغیر حکم رهایی موسی جعفر
چو یافت خواهش آن شاعر توانا را
نوشت حکم رهایی نجل زهرا را
نوشته را به همان شاعر گرامی داد
بگفت صبح امام تو می شود آزاد
ابوالعطا به شادی نخفت آن شب را
گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را
بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است
به وقت صبح عزیزش ز حبس آزاد است
علی الصباح روان شد به جانب زندان
لبش به خنده و چشمش به شوق اشک فشان
اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان
عزیز ختم رسل را رها کن از زندان
به خنده سندی شاهک جواب او را داد
که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد
ابوالعطا نگاهش به جانب در بود
در انتظار عزیز دل پیمبر بود
که در گشوده شد و شد برون چهار نفر
به دوششان بدنی بود روی تختۀ در
هزار جان گرامی فدای آن پیکر
که بود پیکر مجروح موسی جعفر
گشوده بود ستم پیشه ای به طعنه زبان
که هست این بدن آن امام رافضیان
امام موسی جعفر که جان فدای تنش
اگر چهار نفر شد مشیع بدنش
مشیعین تن پاک یوسف زهرا
شدند ده تن هنگام ظهر عاشورا
به اسب ها ز ره کینه نعل تازه زدند
چه زخم ها که دوباره بر آن جنازه زدند
چنان ز کینه عدو اسب بر تن او تاخت
که در میانۀ مقتل سکینه اش نشناخت
- دوشنبه
- 6
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 6:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه