• سه شنبه 15 آبان 03


مدح حضرت عباس(ع)(رسیدی از پسِ پرچینِ قلب دوران ها)

2481
1



رسیدی از پسِ پرچینِ قلب دوران ها
چكیدی از نفسِ ابر، مثل باران ها
رسیدی از دلِ دریای عشق و آوردی
نشانه های ادب را برای انسان ها
نسیمی از نَفَست را ستاره تا حس كرد
سریع رفت سوی جرگه ی درخشان ها
شب از نگاه زلال شما سحر شده است
خودت شروع نمودی تمام پایان ها
برای توست ركوع و سجود نرگس ها
نشسته اند به پایت در اوج عرفان ها
نَفَس كشیدی و عالم پُر از مسیحا شد
نگاه كردی و هر یوسفی زلیخا شد
قمر شدی كه بگویی برای خورشیدی
برای قلب حسین بن عشق تابیدی
ندیده چشم فلك باوفاتر از دستت
خودت بگو كه برادرتر از خودت دیدی؟
مسافری كه تو را داشت با یقین رفته
دلیلِ روشنیِ جاده های تردیدی
تو ماه بودی و همكار ابرها بودی
بر این كویرِ بدون بهار باریدی
تو مست جام حسینیّ و مست جانانی
شراب عشق خود از دست دوست نوشیدی
ابوالفضائلی و هم اَبَاالاَدب شده ای
خوشا به حال تو كه حیدری نَسَب شده ای  
هلال ماه بُوَد آن كمان ابرویت
تمام میكده ها مست عطر گیسویت
چو دید روز، كه در شب رخ تو جلوه كند
فروخت دار و ندارش به دیدنِ رویت
نگاه می كنی و مرده زنده می سازی
تمام عیسَویان محو چشم جادویت
امید من همه این است با شما باشم
دو عالمی بفروشم به تاری از مویت
هوای تیغِ تو می كشت دشمنانت را
بنازم آن دَم شمشیر و صید بازویت
تو منحصر به خودت بوده ای، تو الماسی
میان هاشمیان هم فقط تو عبّاسی
تمام آینه ها غرق در تماشایت
به حق كه در عظمت رفته ای به بابایت
میان طاق دو ابروت جای بوسه ی كیست؟
كه جبرئیل شده محو چشم شهلایت
برای عرض ارادت به ساحتت دیدند
كه عرش بوسه زده بر تمام اعضایت
دفاع می كنی از رهبر و ولیّ زمان
همان زمان كه شود مادری سراپایت
فدای زلزله ی اِن قَطَعتُمُوی شما
تمام دشت سراسیمه از رَجَزهایت
به وقت رزم چو شیران بدون واهمه ای
به حق كه تو پسر حیدریّ و فاطمه ای
میان قافله هر كس غم تو را دارد
برای روضه ی تو خیمه ای به پا دارد
هر آن قَدَر كه ستایش كنم تو را آقا
به جان حضرت زهرا هنوز جا دارد
قلم تحمّل وصفت نداشت می دانم
توان مدح شما را فقط خدا دارد
میان فصل زمستان چشم هایم، دل
 (اسیرِ) اشك شده ، حرف با شما دارد
دوباره طاقتم از دست می رود ، آری
دلم هوای سفر تا به كربلا دارد
هوای روضه ی مشك و علم ، هوای خودت
رسیده نوبت روضه فقط برای خودت
علم به دست دلیرانه مشك را برداشت
«عجیب حال و هوای نبرد در سر داشت»
دوباره اشك قدم زد میان رخسارش
همین كه نیم نگاهی به حال اصغر داشت
رسید تشنه و سیراب كرد دریا را
دو دست پُر كَرَمش را هنوز باور داشت
رسید لحظه ی افتادنش به روی زمین
از این طرف یَمِ خون، آن طرف برادر داشت
به سوی علقمه می آمد و نفس می زد
رسید بر بدنی كه عمود بر سر داشت
میان خیمه ی عشّاق نوحه خوانی شد
به جای آب رسانی، عمو رسانی شد
شاعر:حمید رمی

  • پنج شنبه
  • 9
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 8:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران