خدا این ناله جانسوز از یک قلب سوزان است
صدای غربت مرد غریبی کنج زندان است
نزن ظالم که این دردانه قلب رسول ا...
فقط امروز و فردایی در این ویرانه مهمان است
ز روی زرد و اشک سرخ و قد تا شده هرکس
که دیده گفته این شمع وجودش رو به پایان است
مگر پای شکسته این همه زنجیر می خواهد
ز دست و پای او واکن که دیگر بر لبش جان است
شبیه مادرش مرگ خودش را از خدا خواهد
همه شب تا سحر اشکش روان بر روی دامان است
به حال زار او هر دانه زنجیر می گرید
تمام روز این زندان و شامش هر دو یکسان است
الا ای ضامن آهو سر و جانت سلامت باد
که از داغ پدر در سینه تو لاله باران است
الا ای حضرت معصومه کمتر گریه کن امشب
دگر راحت شده بابا ،به جد خویش مهمان است
یتیمی درد دارد لیک یاد آن یتیمی که
سر بابا به دامان دارد و در کنج ویران است
********
شاعر: محمود قاسمی
منبع: بي پلاك
- جمعه
- 10
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 9:38
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه