مهمان وحی، پشت در خانه، وقتی در انتظار محمّد بود
دستی که می گشود به رویش در، دستان دستیار محمّد بود
دستی که وصله دوز ردای نور، دستی که گَردگیر سرای وحی
یا خاکروب دامن پیغمبر، دستی که غمگسار محمّد بود
وقتی فرشتگانِ سراسیمه، پیغام محرمانه می آوردند
او - پاسبان خلوتیِ خانه -، بی پرده، پرده دار محمّد بود
گوهر شناس های جهان دیده، مردان گنج یابیِ برزیده
عمری به خواستگاری او رفتند، او گرچه خواستگار محمّد بود
از دامنش که پاک ترین دریاست، معراج نسل ابر پدید آمد
نسلی که جاودانگی باران، نسلی که یادگار محمّد بود
سجّاده ی حضور که می گسترد، پشت نمازِ یک تنه ی احمد
آن سجده های محکم و مشروحش، آیات اقتدار محمّد بود
تنهایی عمیق رسالت را، تنها و بی مضایقه پُر می کرد
مثل طواف دور سر خورشید، همواره در مدار محمّد بود
خورشید و ماه و ثروت اخترها، در گنج های احمدی اش گم شد
وقتی خدیجه دست گهربارش، در دست مهربار محمّد بود
هر جا که خار طعنه پدید آمد، دلداری اش هر آینه مرهم شد
هر جا گلی کنار محمّد رُست، او نیز در کنار محمّد بود
هر بار جبرییل کلامی گفت، او نیز در خطاب سلامش بود *
شانه به شانه رفتنِ ایمانش، برهان آشکار محمّد بود
گنجینه های بیش و کمِ هستی، مشت غبار دست رسول... آری
مهر خدیجه از همه ی عالم، تنها ندار و دار محمّد بود
شاعر: سودابه مهیجی
- یکشنبه
- 12
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 6:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه