کنون که گوشه ی زندان به بند زنجیرم
خدا گواست چو زهرا ز زندگی سیرم
شبیه مادر مظلومه تا ورود اجل
دو دست بسته ی خود سوی آسمان گیرم
شکسته پا و کمان قد ، رسیده جان به لبم
شکنجه های عدو کرده اینچنین پیرم
ز تار کعب نی و پود تازیانه ی کین
به باغ یاس ولایت ، بنفشه تصویرم
عدو بدون جهت ناسزا به من می گفت
اگر چه گفته خدا از تبار تطهیرم
زجانب من خسته به دخترم گویید
اسیرِ سلسله ها نِی ، اسیر تقدیرم
رضا بیا که نگاهم به چار چوب در است
بیا که کنج قفس بی شکیب می میرم
به یاد کرب و بلا بی قرار می گریم
به یاد حنجر شش ماهه و پَرِ تیرم
به یاد ساقی بی دست و مشک علقمه ام
به یاد راس جدا از جفای شمشیرم
- یکشنبه
- 12
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 15:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه