دستم به دامن تو که آقا تری از آن
کز روی خشم سخت بگیری به دیگران
رخصت بده یکی دو غزل درد دل کنم
یعنی سلام خوب خوش اخلاق مهربان
آقا، سلامِ گرگ ولی بی طمع که نیست
ما را که نیست دغدغه ای غیر آب و نان
در اوج درد آمده بودم زیارتت
یادت اگر که نیست نشانی به آن نشان -
که تا به تو رسیدم از ذهن من پرید
آن حرف ها که بود تمامش نوک زبان!
از لطف دست های پر از مهربانیت
رد می شوند مردم آزاده همچنان -
با رخش استغاثه و با بال عاشقی
از هفت خوان عالم و از هفت آسمان
شرمنده ام که هیچ ندارم به غیر اشک
باید که از خجالت لبخند هایتان -
یک روز در بیایم اگر مهلتم دهد
این بغض بي اراده و این اشک بی امان
شاعر : علی فردوسی
- دوشنبه
- 30
- دی
- 1392
- ساعت
- 8:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی فردوسی
ارسال دیدگاه