پرستاری ندارم
چه غم گر هر کسی از من بجز غم رو بگرداند
مبادا از سرم رو کاسهی زانو بگرداند
رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم
به بستر، او مرا زین سوی، بر آن سو بگرداند
نگاه شوهر تنهای من این راز میگوید
که دیده؛ همسری از همسر خود رو بگرداند
ز بس بیزارم از دشمن عیادت چون کند از من
کمک از فضّه گیرم تا رخم از او بگرداند
دلم را مژده دادم تا اجل آید به امدادم
کجا بیمار رو، از کاسهی دارو بگرداند
پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری
مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند
فدایی علی هستم پی حفظش دلم خواهد
اجل دست مرا گیرد به دور او بگرداند
علی انسانی
- یکشنبه
- 28
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 16:20
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه