شور به پا می کند، خون تو در هر مقام
می شکنم بی صدا در خود هر صبح و شام
باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه السلام
در رگ عطشان تان، شهد شهادت به جوش
می شکند تیغ را، خندۀ خون در نیام
ساقی، بی دست شد، خاک ز می مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام
بر سر نی می برند، ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام
از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بندۀ حر توأم، اذن بده یا امام!
عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام
شاعر:علیرضا قزوه
- شنبه
- 18
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا قزوه
ارسال دیدگاه