تا می شود زچشمه توحید جوگرفت
ازدست هرکسی که نباید سبوگرفت
توآبی وبه آب تورا احتیاج نیست
پس این فرات بودکه باتو وضوگرفت
کوچک نشد مقام تو نه...تازه کربلا
باآبروی ریخته ات آبروگرفت
شرم زیاد توهمه راسمت توکشید
این آفتاب بود که با ماه خوگرفت
دیگربرای اهل بهشت آرزوشدی
وقتی عمودازسرتوآرزو گرفت
خیلی گران تمام شداین آب خواستن
یک مشک ازقبیله ما یک عموگرفت
ازآن به بعد بود صداها ضعیف شد
ازآن به بعد بودکه راه گلوگرفت
....زینب شده شکسته غرورش،شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی اوگرفت
درکوفه بیشتربه قدت احتیاج داشت
باآستین پاره نمی شدکه روگرفت
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- سه شنبه
- 21
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 8:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه