سرسنگين
غصه ات اي ملك سوخته پر سنگين است
گريه ام روز و شب و شام و سحر سنگين است
كس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نكند
بشكند چون كه كمر، درد كمر سنگين است
بانويم، هست يقينم كه ترا چشم زدند
وضع و حال تو بگويد كه نظر سنگين است
با علي حرف بزن تا كه نگويند به هم
با علي مثل همه فاطمه سرسنگين است
رمقي نيست كه حركت بدهي جسمت را
نتواني بزني بال كه پر سنگين است
تك و تنها وسط راه رهايم نكني
راهزن پر شده و بار سفر سنگين است
همه با ديدن روي تو چنين مي گفتند
دست آنكس كه تو را زد چه قدر سنگين است.
غلامرضا حق پرست
- دوشنبه
- 29
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 11:55
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه