وصیت مادر
	
	كاش ديگه حرف وصيت نزني
	
	نگي از روضه هاي بي كفني
	
	
	هم مي گي داغ بابا رو مي بينم
	
	مي گي از اون روزاي بي حسني
	
	
	غصه ي در و ديوار برام كمه!
	
	چرا داري مي گي از بي وطني
	
	
	داري مي گي كه حسين و مي كشن
	
	نمي مونه به تنش پيروهني
	
	
	اين چه روزيه كه قلب و مي شكنه
	
	كه مي گي به جام يه بوسه بزني
	
	
	كوفه و شام بلا بگو كجان
	
	كه من اونجا ندارم هم سخني
	
	
	واي من به مجلس حراميان
	
	كه باشه ميونشون همچو مني
	
	
	مادرم تو رو خدا روضه بسه
	
	كه داري قلبم و از جا مي كني
	
	کمال مؤمنی
	
- دوشنبه
- 29
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 12:2
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه