زیارتگاه بقیع
غُربت آبادِ ديار آشناييها، بقيع!
همدم ديرينه غم هاى ناپيدا بقيع!
در تو حتّى لحظه ها هم بى قرارى مى كنند
اى تمام واژه هاى درد را معنى، بقيع!
سنگ فرش كوچه هايت، داغ هاى سينه سوز
شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقيع!
تو بلور روشنايى هاى شهر يثربى
چون نگينى مانده در انگشتر بطحا بقيع!
هم صدا با قرن ها مظلومى آل رسول
حنجرى كو تا در اين غربت كند آوا بقيع!
وسعت غم هاى تو، دل هاى ما را مى برد
تا خدا، تا عشق، تا تنهايى مولا بقيع!
قصّه مظلومى اش را با تو گفت آن شب كه داشت
در گلو بغض غريب ماتم زهرا بقيع!
در هجوم تيرگى ها در شب سردِ سكوت
حسرتى مى بُرد خورشيد جهان آرا بقيع!
اى بهشت آرزو; گم كرده جان هاى پاك
اى زيارتگاه يك عالم دل شيدا بقيع!
آنچه از ايل شقاوت رفت بر آل على
شرح غم هاشان گذشت از خاطرت آيا بقيع؟
اى مزار پنج خورشيد از سپهر روشنى
اى شكوه نور در آيينه غَبْرا بقيع!
تا تن پاك امام صبر شد آماج تير
صبر هم آن جا گريبان چاك زد، آن جا بقيع!
جعفر رسول زاده
- دوشنبه
- 29
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 16:10
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه