گوهر يگانه
كمان كشيد غم و سينه را نشانه گرفت
چنان، كه آتش دل تا فلك زبانه گرفت!
خدا گُواست كه خورشيد از حرارت سوخت
از آتشى كه از آن سوىِ در به خانه گرفت!
در آن چمن كه دل باغبان چو شمع گداخت
چگونه بلبل دلخسته آشيانه گرفت؟!
شفق ز ديده دل خون گريست، چون زهرا
براى گيسوى زينب به دستْ شانه گرفت!
ز بس كه فاطمه رنجيده بود از امّت
دل از حيات خود آن گوهر يگانه گرفت
على چه كرد و چه گفت اى خدا در آن شب تار
كه زينب از غم بى مادرى، بهانه گرفت؟!
براى آن كه بماند نهان ز چشم رقيب
على، مراسم تدفين او شبانه گرفت!
حسين صالحى خمينى
- دوشنبه
- 29
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 16:12
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه