پروانۀ خيال به خالت نشاندهام
تا ساحل نجات تو خود را کشاندهام
ای ناجي تمامي افتادگان ز پا
بنگر چگونه دست به دستت رساندهام
با ياد عشق خوب تو صدها ستاره را
از آسمان ديده به دامن فشاندهام
گلهای سرخ عاطفه را با نگاه تو
بر شاخههای خشک کلامم نشاندهام
محتاج يک تبسم از آن شکرين لبم
با اين اميد تا به کنون زنده ماندهام
شب تا به صبح نمنم باران ديده را
بر باغ سبز آينۀ دل چکاندهام
با خلوت خيال تماشايی رخت
خود را ز دام بار گناهان رهاندهام
ای مهربان ترين و صميمی ترين بدان
با گرمی نگاه تو تنها نماندهام
مهدی رمضانی متين
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه