نام تو را خواندم وشعري سپيد
در غزلستان خيالم دميد
در پي نام تو غزل مست مست
آمد و در خلوت شعرم نشست
نام تو را خواندم و گويي بهار
با دل من داشته صدها قرار
نام تو آغاز شکوفايي است
حرف تو لبريز ز گويايي است
پيش قدوم تو، افق خم شده
سنگ پر از صحبت زمزم شده
بيد اگر خم شده، مجنون توست
لاله اگر سوخته، دلخون توست
سرو اگر قامتي افراشته
رايت سبز تو نگه داشته
گل چو به توصيف تو پرداخته
گونهاش از شوق، گل انداخته
آب ز حرف تو زلال آمده
چشمه از اين زمزمه حال آمده
غنچه به عطر نفست باز شد
فصل شکفتن ز تو آغاز شد
شعر اگر عاطفه آموخته
چشم به لعل غزلت دوخته
آينه و آب زلال توأند
در همه جا غرق خيال توأند
آب گرفته است ز رويت وضو
آب به لطف تو پر از آبرو
هر چه بهار است ز لبخند توست
هر چه شکفته است ز پيوند توست
بيتو سخنها همه بي بال بود
سيب سبدهاي غزل کال بود
حنجرهات تا غزل آغاز کرد
بستهترين پنجره را باز کرد
دل به سخنهاي تو عاشق تر است
روي شهيد تو شقايق تر است
با تو من و عشق صميمي شديم
يکشبه ياران قديمي شديم
تازه شدم تا به تو دل باختم
هر چه شدم تازه غزل ساختم
هر چه من و شعر قدم ميزنيم
حرف تو را باز رقم ميزنيم
پرويز بيگی حبيب آبادی
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه