بيتو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند
سالها، هجري و شمسي، همه بيخورشيدند
از همان لحظه که از چشم يقين افتادند
چشمهاي نگران، آينۀ ترديدند
نشد از سايۀ خود هم بگريزند دمي
هر چه بيهوده به گِرد خودشان چرخيدند
چون به جز سايه نديدند کسي در پيِ خود
همه از ديدن تنهايي خود ترسيدند
غرق درياي تو بودند، ولي ماهيوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسيدند
در پيِ دوست همه جاي جهان را گشتند
کس نديدند در آيينه، به خود خنديدند
سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجيدند
تو بيايي، همه ساعتها، ثانيهها
از همين روز، همين لحظه، همين دم عيدند
قيصر امينپور
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه