کز می کنم کنار خودم شعله ور هنوز
در من نشسته این غم پر دردسر هنوز
مبهوت ِ بچه بازی هر روز سرنوشت
در امتداد خاطره ها در به در هنوز
مثل درخت پیر و کنهسال می شوم
وقتی که می خورد به وجودم تبر هنوز
دارم برای آمدنت صبر می کنم
قدری امید هست درونم اگر هنوز
می ترسم آنقدر نرسی منقضی شوم
برگرد چونکه هست غمت معتبر هنوز
شرمنده ام که گاه مرا گریه میکنی
شرمنده ام که خوبی من مختصر هنوز
گم کرده ایم راهِ تو را... واقعیتش؛
جا مانده پشت لذّت خوابی بشر هنوز!
شاعر : مرضیه عاطفی
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:8
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه