• دوشنبه 3 دی 03


شعر فراق امام زمان(عج) -( دوباره تازه کن امشب گلوی ساغر را )

1663
1

 دوباره تازه کن امشب گلوی ساغر را
به کام ما بچشان جرعه های آخر را
سلام حضرت باران!  … ببار تا شاید
تو مرهمی بشوی قلب دردپرور را
تویی که شیو ه ی پرواز را می آموزی
تویی که بال و پری داده ای کبوتر را
یتیم می شود این خاک در نبود شما
و باد می شکند شاخه ی صنوبر را
گلوی بره و دندان گرگ های سیاه!
بیا تمام کن این جنگ نابرابررا
بتاز در صف نیرنگ کوفیان زمان
و از نیام بکش ذوالفقار حیدر را
صدای پای تو را لحظه لحظه می شنوم
و تیز کرده ام این بار گوش باور را
کمی به حال دلم رحم کن که محتاجم
و پاسخی بده این خواهش مکرر را
چرا سراغی از این درد ما نمی گیری؟
دلت به رحم بیاید دو چشم بر در را
خلاصه می کنم و دردسر نمی دهمت
و صادقانه بگویم دو بیت آخر را
به ما نیامده دل کندن از شما حتی
خریده ایم به جان زخم تیغ خنجر را
بیا … و این تب تردید را زما برگیر
بکش به روی جهان دست عدل گستر را

شاعر : هادی ملک پور

  • پنج شنبه
  • 30
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 8:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران